آلوچه ی مامان و باباش

هفته سی و سوم آناناس ما

سلام به روی ماهت دختر نازم چطوری مامان جون ؟ عزیزدلم تا اومدنت فقط 40 روز دیگه مونده ، میدونم داری خوب رشد میکنی که به موقع بپری بغلم . خوشگلم فردا وقت دکتر داریم و چون بابا تو امتحاناشه با مامانی میریم . کلی سوال از دکترمون دارم مثله تاریخ تشریف فرمائی شما و اینکه چون من چشمم رو عمل کردم میتونم طبیعی شما رو دنیا بیارم یا نه ؟ به کسی نگو ولی هنوز شک دارم چجوری زایمان کنم ، خدا هرچی صلاحشه برامون پیش بیاره . نمیدونم فردا از دکتر سونو بخوام یا نه ؟ اخه 4 هفتس صورت ماهت رو ندیدم کلی دلتنگتم و نگران وزنت عزیز ترینم اما از طرفی هم میدونم اگه سونو بخوام باید کلی معطل شم و من همین جوری هم یه عالمه کمردرد دارم . تا ببینیم چی پیش میاد ...
20 خرداد 1393

هفته سی و دوم جیکاما جون

سلام پرنسس کوچولوی من چطوری قربونت برم ؟ خوبی ؟ تو دل مامان خوش میگذره ؟ عزیزم این هفته اندازه یه میوه ای بودی به اسم جیکاما ، من نمیدونم اسم فارسیش چیه و چه مزه ایه اما چون شما اندازه اش بودی حتما خوش مزه اس . هفته پیش رفتیم دکتر و الهی شکر همه چی خوب بود ، هم فشارم ، هم وزنم خوب بود و دکتر گفت 2 هفته دیگه بریم پیشش ، انواع زایمان و روش های بی حسی رو هم پرسیدم ، تا ببینیم چی میشه و خدا چی میخواد . دردونه من هنوز لباس های بافتنی ات آماده نشده ، به محض آماده شدن عکس همه سیسمونی ات رو میذارم اینجا یادگاری بمونه . عزیزدلم مامان هنوز صبح ها حالش به هم میخوره ، خودم دیگه خجالت میکشم با این شکم ، بالا میارم . گل دخترم مامان جدیدا...
12 خرداد 1393

هفته سی و یکم کرفس مامان

سلام عزیزدلم چطوری عمرم ؟ عزیزم ؟ عشقم ؟ این هفته 2 سری مهمون داشتیم مرسی که خانوم بودی و صبور . فردا هم میریم دکتر ، دیگه هیچ خبر جدیدی هم نیست . تا آخرش قوی باش و به موقع بیا پیشم . بووووووووووووووووووووووووووووووس
4 خرداد 1393

هفته سی ام من و کلم برگ جون

سلام نفسم خوبی قشنگم ؟ عزیز دلم هفته سی ام هم تموم شد و چیزی به اومدن شما نمونده ، میدونم دختر صبوری هستی و این چند هفته باقیمونده رو هم صبر میکنی و به موقع میای . عزیزم پرده اتاقت هم نصب شد و دیگه همه چی کامل کامله . دست مامانی بابایی درد نکنه سنگ تموم گذاشتن بگذریم که هنوزم برات چیزای جدید میخرن و هرچی میگم مامان همه چی داره نخر دیگه ، گوش نمیکنن . نوه اولی دیگه منم نوه اول بودم عزیزم نوه اول بودن خیلی کیف میده . راستی رفتیم برات چند دست لباس بافتنی هم سفارش دادیم که تا 20 خرداد آماده میشه ، خیلی خوشگلن ایشالله آماده که بشن دیگه همه رو برات میچینم و عکس هاشو میذارم که یاذگاری برات بمونه دردونه من . عسلم چرا انقدر حرکتهات کمه یع...
29 ارديبهشت 1393

هفته بیست و نهم کدو تنبل من

سلام فدای شکل ماهت بشم من چطوری عزیزترینم ؟ این هفته هم گذشت ، روزها داره میگذره و به اومدنت نزدیک میشیم دخترم ، ایشالله به موقع و سالم بیای عزیزم . 7 ماهگیمون هم الهی شکر به سلامت تموم شد و تا اومدنت 70 روز بیشتر نمونده عزیزدلم . 2 هفته پیش اومدن سرویس خوابتو آوردن ، اتاقت تقریبا کامل شده مونده پرده که اونم تا 2 هفته دیگه حتما خریدیم و نصب کردیم . عزیزم رفتیم واسه بابا برای روز پدر کادو خریدیم ، آخه سال اوله که بابا شده و روز پدر واقعا براش معنی داره ، ایشالله سال دیگه از دستهای کوچولوی شما کادوی روز پدرشو بگیره ، بگذریم که روز مادر اومد و رفت و بابا واسه من هیچی نگرفت .  روز پدر اولین عید بعد از رفتن بابایی منه ، هزار ...
21 ارديبهشت 1393

هفته بیست و هشتم کاهو چینی ما

سلام دختر خوبم خوبی عزیزم ؟ من خوب نیستم . هیچ وقت فکر نمیکردم تو وبلاگت خبر بدی بنویسم عزیزم . هفته پیش درست بعد از نوشتن پست تو وبلاگ برای نصب موکت اتاقت اومدن ، مامانی هم اومد پیشمون تنها نباشیم که یهو مامانی من زنگید ، رنگ مامانی پرید بعدم گفت که حال بابایی من خوب نیست و رفت خونه مامانیم . عزیزم نمیخوام کامل بگم چون یادآوریش هم درد آوره ، بابایی خوبم رفت . باباییم خیلی سر پا و سالم بود اصلا مشکلی نداشت صبح بیدار میشه صبحانه هم میخوره با مامانیم نعناع خشک درست میکنن ، لباساشو آماده میکنه و قرصاشو آخه عصر همون روز بلیط داشتن واسه مشهد ، بعد یهو میگه فشارم افتاده و دراز میکشه و برای همیشه چشمای مهربونشو میبنده . دخترم تو این ...
15 ارديبهشت 1393

هفته بیست و هفتم گل کلم من

سلام دردونه من چطوری عزیزدلم ؟ من اومدم با کلی خبر مامان جون ، هفته پیش یه روز با مامانی و بابایی رفتیم برات لباس خونگی و حوله و شیشه شیر و ... خریدیم . بعد جمعه هم با مامانی و بابایی و بابا رفتیم کالسکه و کریر و روروئک و ... خریدیم . جدا دستشون درد نکنه خیلی زحمت کشیدن ، تقریبا دیگه چیزی نمونده جز چند تا وسیله ریز . همش مبارکت باشه یه دونه ی من ، ایشالله به سلامت دنیا بیای و از همشون استفلده کنی و کهنه کنی عزیزم . دیگه اینکه مامانی امشب میرن مشهد با مامانی و بابایی و عمه من ، دلمون کلی براشون تنگ میشه ایشالله به سلامت برگردن . آهان اینو یادم رفت امروز میان موکت اتاق شما رو نصب کنن ، دیروز آوردن اما نصبش امروزه . مامان این روزها ...
7 ارديبهشت 1393

هفته بیست و ششم خیار گلخونه ای مامان

 سلااااااااام دختر خوشگلم چطوری ؟ کلی خبر برات دارم عزیزم . هفته پیش 2 تا از دوستای مامان اومدن خونمون و خاله هانیه برات کلاه و شال گردن بافته انقدر خوشگله که نگو تازه یه پیرهن خوشگلم برای شما خریده ، اون روز کلی بهمون خوش گذشت مگه نه عزیزم ؟ رفنم دکتر و سونو کردم شما رو دیدم عشقم 1 کیلو شدی هزار ماشالله ، اما خواب بودی و پشتت به ما بود اصلا هم تکون نخوردی . دکتر هم بهمون قرص کلسیم داد چون شما نمیذاری من ماست و شیر بخورم . یه آزمایش خون هم داشتیم که باید 12 ساعت ناشتا می موندیم خیلیییییییی سخت بود من و شما گشنه موندیم اساسیییییییییی . بعدم بابا رو بردیم دکتر برای معدش آخه خیلی دل درد داره بابا ، دکتر هم اندوسکوپی واسه ...
31 فروردين 1393

هفته بیست و پنجم من و کلم جون

سلام عزیزدلم خوبی فدای چشمات شم ؟ عزیزم امروز تولد مامانه و شما بهترین هدیه ای هستی که خدای مهربون به من داده ، خدا رو به خاطر وجود نازنینت شاکرم و امسال خیلی خوشحال تر از هر سال هستم . دختر نازم امسال تولد من با یه اتفاق خوب تقارن داره اونم اینکه عددهای انتظار واسه دیدن روی ماه شما دو رقمی شد و درست روز تولد من تا اومدن شما 99 روز مونده و 6 ماهگیمون هم تموم شد .  این خیلی اتفاق خاصیه برام و هیچ وقت یادم نمیره . راستی دیروز با بابا رفتیم کاغذ دیواری اتاقت رو سفارش دادیم امیدوارم ازش خوشت بیاد خوشگلم . دردونه من چند روزیه که حرکتات خیلی خیلی کم شده ، یعنی تقریبا هیچ حرکتی نداری . یه شب انقدر ترسیده بودم که با بابا رفتیم بیمار...
23 فروردين 1393