هفته سی و ششم نارگیل و مامان
سلام دختر نازم
چطوری طلا خانوم ؟
عزیزدلم 5 شنبه رفتم برای آزمایش خون ، خانمی که آزمایش میگرفت کلی استرس بهم داد و گفت زمان ناشتاییم زیاد و اگه دیابت داشته باشم نشون نمیده ، خلاصه کلی همه خانواده استرس کشیدیم تا دیروز جواب آزمایش رو گرفتم و دیدم قند خونم حداقله و دکتر هم بهم گفت که هیچی نیست .
خوشگلم دکتر 30 تیر بهم تاریخ زایمان طبیعی داد و فقط 20 روز دیگه مونده ، میشه بازم خواهش کنم عجله نکنی ؟
دردونه من امروز میخوام برات از اول بارداری تا الان رو بگم که چه اتفاق های خوب و بدی رو پشت سر گذاشتیم تا بدونی مامان چقدر با زحمت شما رو حفظ کرد و شما ماشالله چه دختر قوی هستی .
بهترینم پارسال همین موقع ها بود من باردار شدم و تو هفته 6 نی نی سقط شد ، خیلی غصه خوردم خیلی گریه کردم ، بعد از 2 ماه استراحتی که دکتر داده بود ، خدای مهربون توی ماه مهر شما رو تو دلم گذاشت وای که عجب روزی بود ، من تا متوجه حضور ماه شما شدم از کارم استعفا دادم و با هم کلی استراحت کردیم تا جای شما محکم شه ، اون اوایل یه بار زمین خوردم ، لک میدیدم ، درد داشتم ، بعد سونو ان تی دادم و تا جوابش از آلمان بیاد کلی استرس کشیدم ، بعد عفونت شدید کردم ، کلیه درد وحشتناک گرفتم ، 2 شب بیمارستان خوابیدم ، بعد باباییم فوت کرد ، فشارخونم بالا رفت ، تو این هفته های آخر به شدت بالا میاوردم ، آخریش هم همین مشکوک به دیابت بودنه ، هردومون قوی بودیم و همه این مشکلات رو گذروندیم ، کمک کن بقیه راه رو هم به سلامت بریم عزیزم .
مامان جون اولین ویارونه من نون و پنیر و هندونه بود ، بعد دوتایی عاشق پرتقال و لواشک شدیم ، شیرینی و بستنی و کتلت و کوکو و هویج و انار و غذاهای پر ادویه و رب اصلا دوست نداشتیم و از همون روزهای اول دل جفتمون گوجه سبز و چاقاله بادوم میخواست .
همه این ها رو برات نوشتم تا یادمون نره و روزهای عاشقانه دو نفره مون ثبت شه .
راستی دخترم ساک بیمارستانمون رو هم جمع کردم .
لطفا تا آخر 40 هفته بمون و سالم و سرحال و به موقع بیا .
دوستت دارم بیش تر از تمام دنیا .