من خود به چشم خويشتن ...
سلام آلوچه جونم
خوبی عمرم ؟
نمیدونه چرا ولی دیگه کم آورده . بابا رو هم دیگه کلافه کرده
دلش پر غصه اس .
کاش بودی.
کاش مونده بودی پیشم.
اي ساربان آهسته ران، کارام جانم مي رود
وان دل که با خود داشتم، با دلستانم مي رود
من مانده ام مهجور از او، بيچاره و رنجور ازو
گويي که نيشي دور ازو، در استخوانم ميرود
گفتم به نيرنگ و فسون، پنهان کنم ريش درون
پنهان نمي ماند که خون، بر آستانم مي رود
محمل بدار اي ساروان، تندي مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان، گويي روانم مي رود
او مي رود دامن کشان، من زهر تنهايي چشان
ديگر مپرس از من نشان، کز دل نشانم مي رود
برگشت يار سرکشم، بگذشت عيش ناخوشم
چون مجمري پر آتشم، کز سر دخانم مي رود
با آنهمه بيداد او، وين عهد بي بنياد او
در سينه دارم ياد او، يا بر زبانم مي رود
باز آي و بر چشم نشين، اي دلستان نازنين
کاشوب و فرياد از زمين، بر آسمانم مي رود
شب تا سحر مي نغنوم، واندرز کس مي نشنوم
وين ره نه قاصد مي روم، کز کف عنانم مي رود
گفتم بگريم تا ابل، چون خر فرماند در گل
وين نيز نتوانم که دل، با کاروانم مي رود
صبر از وصال يار من، برگشتن از دلدار من
گرچه نباشد کار کم، هر کار از آنم مي رود
در رفتن جان از بدن، گويند هر نوعي سخن
من خود به چشم خويشتن، ديدم که جانم مي رود
سعدي فغان از دست ما، لايق نبودي اي بي وفا
طاقت نمي آرم جفا، کار از فغانم مي رود